مرا بغل کن


عشـــــــــــــــق واقعـــــــــــــی

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد       شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده   مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.

زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:…مرا بغل کن.

زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.

زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى “مرا بغل کن” چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.



نظرات شما عزیزان:

saman
ساعت16:23---11 ارديبهشت 1391
salam, kheili webet aroomam kard. kheili dastane ghashangiye. mamnoon

barbi
ساعت22:08---10 ارديبهشت 1391
سلام وبلاگ جالبي داري به منم سربزن ومنوتولينك خودت بذارممنونم

arezoo
ساعت14:45---10 ارديبهشت 1391
کاش دنیا
یکبار هم که شده
بازیش را به ما می باخت
مگر چه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش؟!
سلام بعد از 2ماه آپم


نجلا
ساعت22:51---9 ارديبهشت 1391
داستان زیبایی بود.قالب وبلاگت خوشگل شده.
خسته نباشی.


farzaneh
ساعت17:18---9 ارديبهشت 1391
قالبت بی نظیره عالی شده داستانتم حرف نداشت

sogol
ساعت13:02---9 ارديبهشت 1391
وااااااییییی اول بخاطر قالب جدید تبریک میییییگم عااااالی شده

دوم هم این داستانه خییییییلی توووووپ بوووود ایول


محسن
ساعت12:33---9 ارديبهشت 1391

*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________****
___***____***____***__ ***
__***________****_______***
_***__________**_________***
_***____من آپم____________***
_***______مشتاق نيم نگاهي_***
__***_______هرچند گذرا____***
___***_________________***
____***______________ ***
______***___________***
________***_______***
__________***___***
____________*****
_____________***
______________*
نگاه سردم را،

به چشم هاي پر از عشق قاب نقاشي،

که مانده بر ديوار،

دوباره ميدوزم

در انتظاري سخت،

اسير ديو سکوت،

نه با زبان که با تمام وجود،

و از نهايت بي انتهاي تنهايي،

وجود پاک تورا من به خويش ميخوانم....!

سلام.وبلاگتون واقعا قشنگه،خيلي خوشم اومد .نميدونم وبلاگ من به قشنگي مال شما باشه يا نه اما خوشحال ميشم بياين و نظرتون رو بگين. مطالب عاشقانه زيادي داره که اميدوارم خوشتون بياد.منتظرم..........




elnaz
ساعت12:25---9 ارديبهشت 1391
ghashang bud
khoshhal misham be manam sar bezani


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:20 توسط بهزاد| |


Power By: LoxBlog.Com